نمی دونم چی شد که این غزل رو نوشتم !!!!
زمین به نظم ولی آسمان به هم خورده
مکان اسیر و دو دل و زمان به هم خورده
جهان زمینه ی بر خورد عاشق و معشوق
و نوک نیزه که با استخوان به هم خورده
نه نای ضجه کشیدن نه نای بر خوردست
که تیر خسته و حال کمان به هم خورده
تمام بادیه خون گریه می کند شاید
سر زمین و سر آسمان به هم خورده
تمام عرش تو را کف زدست حاضر باش
که دست حادثه ها پیش از آن به هم خورده
" تنت به ناز طبیبان نیازمند " ..... نبود
که تکه های تنت بی نشان به هم خورده
غروب هست و سرت تاج نیزه ها گشته ست
غروب هست و ثبات جهان به هم خورده
دوباره شعر نوشتم ... ـ روایتی خونین !ـ
و باز آخر این داستان به هم خورده .
اشاره به این بیت حافظ :
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
شعری از جاوید س
در صورت پسند بازدیدکنندگان شعرهای بیشتری در سایت قرار میگیرد